مهدویون ایردموسی

مهدویون ایردموسی

سربازان صفر سایبری موعود هستیم . و اگر اجازه بدهند از یارانش باقی خواهیم ماند .
مهدویون ایردموسی

مهدویون ایردموسی

سربازان صفر سایبری موعود هستیم . و اگر اجازه بدهند از یارانش باقی خواهیم ماند .

ماه کجایی که دلم تنگ توست؟



سلام!



سلام...!
سلام یاسینم!
سلام مهر سیمینم!
سلام مه جبینم!
سلام قرآن مبینم!
سلام امام امینم!
سلام ....!
جشن گرفته‌ایم!
می بینی چقدر زیباست؟
جایت خالیست!
همه هستند، جمع‌مان جمع است!
شنیده‌ام تو هم می‌آمدی، گه گاه و ناشناس!
اما این اواخر غریبی می‌کنی و در این شلوغیها، هیچکس دنبال تو نیست!
همه به فکر جشن‌اندبرای تو، اما نه با تو!
دیگر شلوغ شده، آنقدر شلوغ که حتی تو هم اگر بیایی در این شلوغی‌ها گم خواهی شد!
همه گم شده‌ای دارند که وقتی پیدا شد جشن می‌گیرند!
اما تو پیدا نشده برایت جشن می‌گیریم!
می‌ترسم جشن‌ها آنقدر بزرگ شوند که دیگر جایی برای تو نماند، در گوشه تاریک دلمان!
تاریک است، خیلی تاریک است، چشم چشم را نمی‌بیند! 
فضا بس ناجوان مردانه تاریک است برای دوستان خدا!
باید اینجا چراغی روشن کنیم!
آخر میهمان دعوت کرده‌ایم!
چاره چیست باید نور بیافشانیم، مسیر آمدنت را!
نورها تا آسمان اوج می‌گیرد!
نگاهها هم، اوج می‌گیرند!
چشم‌ها کنجکاو و کودکانه آسمان تیره جهان  را می‌ کاوند!
شاید در میان ستارگان کهکشان، یاد و نام تو را هم بجویند!
دنبال تو هستند با ستاره‌های دنباله‌دار!
 همه دنبال تو هستند، با بالهای امید و حسرت! 
کجایی آقا جان؟
ما که جز تو کسی نداریم!
چرا؟ یک علی داریم از دودمانت، اما او هم تنهاست، همین دوسال پیش فهمیدیم!
با او هم سر جنگ دارند!
آقا جان بیا، غریبی بس است!
بس است تنهایی شماو بی‌کسی‌ ما!
بیا که غریبه‌ها هم از غریبی‌ات به تنگ َآمده‌اند!
به دنبال تو می‌گردند!
آخر نورت از پشت پرده هم ظلمت سوز است!
چشم‌ها‌ کم سو شده!
همه نزدیک بین شده‌اند!
فقط خود را می‌بینند از بس نزدیک بین شده‌اند!
تاریکی امان نمی‌دهد، نور افشانی کرده‌ایم به یمن آمدنت!
از بس آسمان را نورانی کرده‌ایم، ستاره‌ها هم  شاکی شده‌اند!
سوخت از بس تیر زدیم با کمان سوزان اشک و حسرت به دامن آسمان!
 شاید کناری برود این پرده سرسخت و لجوج!
شاید بنشانیم هلال زیبای امامت تو را بر قاب سیاه دلمان!
آخر  دیگر این دلمان هم دل نیست قبرستانیست پر از جنازه‌های متعفن عشق و دلبستگی!
لاشه‌های متعفنی که هر لحظه بیمار میکند روحمان را!
گفتیم شاید تو بیایی و به تو بسپاریم این کاروانسرای بی درو پیکر دلمان را!
 واقعا سخت است دل بریدن از این دنیا! 
سیاه و کبود شده است دیوارهای سفید و  تو در توی دلمان،....
آخر تا به حال گرمای محبت ماهی چون تو  ندیده است!
 دلمان خوش است با نورهای مصنوعی، شاید در مسیر کوتاه آن، نور بلند وجود تو را هم ببینیم!
یاد دختر کبیرت فروش افتادم، در آن آخرین لحظات...
چه تقلایی می‌کرد تا زنده بماند!
به عشق مادربزرگ هی کبریت می‌کشید درآن سرمای استخوان سوز!
آخر هم به آرزویش رسید....
ماییم و کور سوی از نور امید در گوشه خرابه دلمان، که با هر هجوم شب‌پره‌ای چهار ستون ایمانمان می‌لرزد!
بیا که شعله کوچک کبریتهای امیدمان را دیگر یارای استادن نیست!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد